تنهایی

[+] نوشته شده توسط پژمان در 9:12 | |

عشق یعنی...

عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب

عشق یعنی انفجار احساسات

عشق یعنی کم کردن فاصله ها

عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم

عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن

عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه

عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی

عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه

عشق یعنی وقتی باهاش قرار داری به خودت برسی

عشق یعنی یک عالمه حرف رو با یه اشاره گفتن

عشق یعنی هولش بدی تو یک مسیر درست

عشق یعنی یه بازی که تمومی نداره

عشق یعنی از هیکلش تعریف کنی

عشق یعنی من وتو ما میشویم

عشق یعنی حرفشو باورکنی

[+] نوشته شده توسط پژمان در 9:8 | |

دهانت را میبویند...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 9:7 | |

به نام...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 9:7 | |

عاشقها...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:54 | |

قند..

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:50 | |

دلتنگی...

دلتنگــــی پـیــچـیـــــــــده نـیـســتــــــــ . . . !

یــــکـــــــ دل . . . !

یــکـــــــ آســـــمـــــان . . . !

یــکـــ بــــــغـــــض . . . !

و آرزو هـای تـــرکـــــــ خـــــــورده . . . !

بــه هـمــیـــن ســـــــادگـــــــی

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:47 | |

همه گفتنــد

همه گفتنــد چه عكـس زيبـــايي !

چه ژست فوق العـاده اي

چقــدر جـذابيآقآ....ولی

يك نفـــر نگفت ...

چشمــانت ...

آن اشك ها كه ريخــتــه اي

و آن بغض ها كه فرو خــورده اي ،

به صورت ماهت نمي آيــد عــزيـــز دلم !!!

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:37 | |

دلنوشته

مِـثـل هـَمیـشـﮧ بـَراے تــُو مے نـویـسَـم ..

تــُو بـﮧ نیـتِ هَـر ڪِـﮧ دوسـت دآرے ، بـِخـوآטּ !

مےدانـَم ڪِـﮧ نِمے خـوآنے

مےدانـَم ڪِـﮧ نِمے دانے

حـَتـے مےدانـَم ڪـﮧ گـوش هـَم نِمے دهے !

وَلے مـَـטּ مےدانـَم ڪـﮧ

هـَنـوز هـَمآنـَم ڪـﮧ دوسـتـَت دآرم ..

اَمـآ

ڪَمے شِـڪَسـتِـﮧ تـَر ..

گآهے دِلنـِوشـتـِﮧ هآیـَم تَـلخُ گـَزَنـدِه مے شـَوَنـد

چـﮧ ڪُنـَم ؟!

دِلـَم پُر اسـت

تــُو بـﮧ دِل نـگـیر

مهم نیستم دیگه

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:28 | |

اسیر سرنوشت...

کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت

نوبت به ما که رسید قلم افتاد…

دیگر هیچ ننوشت!

خط تیره گذاشت و گفت:

تو باش اسیر سرنوشت…

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:27 | |

صدای نفسهایت

صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر .

می برد تا ” رحم کن ای نفس “ جبران

می برد تا ” بوسه ” ی فروغ

می برد تا ” ای نوش کرده نیش را

، بی خویش کن با خویش را ”

زهرای نازم

می بینی …

یک نفست مرا تا کجاها می برد …!

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:23 | |

زهرام دوستت دارم...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |

وفاداری...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |

دستمال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت

قطره قطره ات طلاست

یک کم از طلای خود خرج میکنی؟

عاشقم!!با من ازدواج میکنی؟؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمال کاغذی

تو چقدر ساده ای

خوش خیال کاغذی

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی

پس برو و بی خیال باش

عاشقی کجاست؟

تو فقط دستمال باش

دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای درون جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کردو گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خون درد

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت

چونکه در میان قلب خود

دانه های اشک کاشت

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |

خاکی نباش...

باید مغرور بود ...
 دور از دسترس ...
 باید مبهم بود و سرسنگین ...
 خاکی که باشی آسفالتت میکنند و از رویت رد میشوند ...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:5 | |

دستمال من...

دستمال من که هیچ!

 تمام زندگی من

 بی تو

 زیر درخت آلبالو گم شده ///

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:4 | |

دست بالای دست...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:3 | |

این روزهااا

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:59 | |

دوست داشتن....

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:58 | |

راز........

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:58 | |

آدم ها...

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:56 | |

تجربش کردم

به دنبال ِ همراه ِ "اوّل" نیستم !

این روزها اول ِ راه ، همه همراهند . . .

باید به دنبال ِ همراه ِ تا "آخر" گشت . . .

اما هیچکس همراه نیست

هر کی گفت همراهته

دروغ میگه

تجربش کردم

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:50 | |

تنهایی.....

دَردِ تَنـ ــهاے کِشیدَن(●)

مِثلِ کِشیدنِ خَطهاے رَنگے رویِ کاغذِ سِفید(●)

شاهکارے میسازَد بِه نامِ دیوانِگی...!(●)

و مَن این شاهکارِ را بِه قِیمتِ هَمــ♥ــهٔ فَصلهاے قَشَنگِ زِندگیَم (●)

خَریـ ـــدِه اَم...(●)

تُو هَر چِه میخـ♥ـواهی‌ مَرا بِخوآن(●)

دیوانِه(●)

خُود خواه(●)

بے اِحســ♥ـآس.......(●)

[نِمیــــ♥ــــفُروشـــَــ♥ـــــ م]..!(●)

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:49 | |

این روزها....

[+] نوشته شده توسط پژمان در 7:45 | |

دلتنگم

سلام به همه دوستای خوبم

امروز دلم خیلی تنگ شده

دلم  گرفته

نه میتونم بگریم

نه میتونم بخندم

شدم یه  مرده متحرک

دیگه هیچی برام مهم نیست

ارزوم  شده یک لحظه صدای یارمو بشنوم 

ولی افسوس که یارم تنهام گذاشتو رفت

شنیدین میگن کمرم شکست

من واقعا

کمرم شکست

فقط اینو میتونم بگم

یالان دنیا 

زندان که بودم یه  چی  سرزبونه

بچه های زندانی بود

میگفتن

رفاقت قصه تلخیست  که از نامش گریزانم

بای  تا های بعدی

[+] نوشته شده توسط پژمان در 11:9 | |