نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





همه گفتنــد

همه گفتنــد چه عكـس زيبـــايي !

چه ژست فوق العـاده اي

چ
قــدر جـذابيآقآ....ولی

يك نفـــر نگفت ...

چشمــانت ...

آن اشك ها كه ريخــتــه اي

و آن بغض ها كه فرو خــورده اي ،

به صورت ماهت نمي آيــد عــزيـــز دلم !!!


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:37 | |







دلنوشته

http://8pic.ir/images/6c65ceuriyqccnhc7lz5.jpg

 

مِـثـل هـَمیـشـﮧ بـَراے تــُو مے نـویـسَـم ..

 

 

 

تــُو بـﮧ نیـتِ هَـر ڪِـﮧ دوسـت دآرے ، بـِخـوآטּ !

 

مےدانـَم ڪِـﮧ نِمے خـوآنے

 

مےدانـَم ڪِـﮧ نِمے دانے

 

حـَتـے مےدانـَم ڪـﮧ گـوش هـَم نِمے دهے !

 

وَلے مـَـטּ مےدانـَم ڪـﮧ

 

هـَنـوز هـَمآنـَم ڪـﮧ دوسـتـَت دآرم ..

 

اَمـآ

 

ڪَمے شِـڪَسـتِـﮧ تـَر ..

 

گآهے دِلنـِوشـتـِﮧ هآیـَم تَـلخُ گـَزَنـدِه مے شـَوَنـد

 

چـﮧ ڪُنـَم ؟!

 

دِلـَم پُر اسـت

تــُو بـﮧ دِل نـگـیر

مهم نیستم دیگه

 


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:28 | |







اسیر سرنوشت...

 

کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت

 

نوبت به ما که رسید قلم افتاد…

 

دیگر هیچ ننوشت!

 

خط تیره گذاشت و گفت:

 

تو باش اسیر سرنوشت…

 

سایت عاشقانه ساکار


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:27 | |







صدای نفسهایت

صدای نفسهایت مرا می برد به عالم شعر .

 

می برد تا ” رحم کن ای نفس “ جبران

 

می برد تا ” بوسه ” ی فروغ

 

می برد تا ” ای نوش کرده نیش را

 

، بی خویش کن با خویش را ”

 

زهرای نازم

 

می بینی …

 

یک نفست مرا تا کجاها می برد …!

 

 

 


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:23 | |







دستمال کاغذی

دستمال کاغذی به اشک گفت

 

قطره قطره ات طلاست

 

یک کم از طلای خود خرج میکنی؟

 

عاشقم!!با من ازدواج میکنی؟؟

 

اشک گفت:

 

ازدواج اشک و دستمال کاغذی

 

تو چقدر ساده ای

 

خوش خیال کاغذی

 

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

 

چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی

 

پس برو و بی خیال باش

 

عاشقی کجاست؟

 

تو فقط دستمال باش

 

دستمال کاغذی دلش شکست

 

گوشه ای درون جعبه اش نشست

 

گریه کرد و گریه کردو گریه کرد

 

در تن سفید و نازکش دوید

 

خون درد

 

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

 

مثل تکه ای زباله شد

 

او ولی شبیه دیگران نشد

 

چرک و زشت مثل این و آن نشد

 

رفت اگرچه توی سطل آشغال

 

پاک بود و عاشق و زلال

 

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت

 

چونکه در میان قلب خود

 

دانه های اشک کاشت


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |







وفاداری...


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |







زهرام دوستت دارم...


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:7 | |







خاکی نباش...

باید مغرور بود ...
 دور از دسترس ...
 باید مبهم بود و سرسنگین ...
 خاکی که باشی آسفالتت میکنند و از رویت رد میشوند ...


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:5 | |







دستمال من...

دستمال من که هیچ!

 تمام زندگی من

 بی تو

 زیر درخت آلبالو گم شده ///


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:4 | |







دست بالای دست...


[+] نوشته شده توسط پژمان در 8:3 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد